کد مطلب:292445 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:151

حکایت پنجاه و دوّم: مقدس اردبیلی

و همچنین شیخ مذكور بعد از گفتن این حكایت و حكایت امیر اسحاق استر آبادی و مختصری از قصه ی جزیره خضراء گفته كه: نقل های معتبر درباره دیدن حضرت مهدی(ع) به جز آنچه ذكر كردیم بسیار می باشد حتی در زمان های اخیر. پس، بدرستی كه من از افراد مورد اطمینان شنیدم كه، مولانا احمد اردبیلی آن جناب را در جامع كوفه دید و از او مسائلی را سؤال كرد و همچنین والد ما مولانا محمّد تقی شیخ، آن جناب را در جامع عتیق اصفهان دیده است. پس سیّد محدث جزایری، سیّد نعمت اللَّه در «انوار النعمانیّه» فرمود: مورد اطمینان ترین شیخ های من در علم و عمل نقل كرد كه: مولای اردبیلی شاگردی داشت اهل تفرش كه نامش میر علاّم و بسیار بافضیلت و پرهیزكار بود و او تعریف می كرد كه: من در مدرسه حجره ای داشتم كه مشرف بود به قبّه شریفه. برایم اتّفاق افتاد كه من مطالعه خود را در حالیكه بیشتر شب گذشته بود به پایان رسانیدم و آنگاه از حجره بیرون آمدم و در اطراف حضرت شریفه نگاه می كردم و آن شب، بسیار تاریك بود. مردی را دیدم كه مقابل حرم مطهرایستاده و دارد می آید. گفتم: شاید این دزد است، آمده كه از قندیلها بدزدد. آنگاه از منزل خود خارج شدم و رفتم به نزدیكش و او مرا نمی دید. رفت و نزدیك در حرم مطهر ایستاد، قفل را دیدم كه باز شد و افتاد. به همین ترتیب در دوم و سوم و بر قبر شریف مشرّف شد. سلام كرد و از كنار قبر مطهر رد شد و من صدای او را شنیدم كه با امام(ع) در مورد مسئله ی علمی صحبت می كرد. سپس به سوی مسجد كوفه از شهر بیرون رفت. من به دنبال او می رفتم و او مرا نمی دید.

وقتی به محراب مسجد رسید، شنیدم كه او با شخصی دیگر در مورد همان مسأله صحبت می كند. برگشت و من از عقب او برگشتم و او مرا نمی دید. وقتی به دروازه شهر رسید صبح شده و هوا روشن بود. خود را به او نشان دادم و گفتم: ای مولای ما. من با تو از اوّل تا آخر بودم. به من بگو كه شخص اوّلی چه كسی بود كه در قبه شریفه با او صحبت می كردی و شخص دوّم چه كسی بود كه در مسجد كوفه با او صحبت می كردی؟ آنگاه از من پیمان ها گرفت كه تا زمان مرگش كسی را از آن راز با خبر نكنم. بعد به من فرمود: ای فرزند من بعضی از مسائل برای من مشتبه می شود و چه بسیار می شود كه من در شب بیرون می روم نزد قبر امیرالمؤمنین(ع) و در مورد آن مسأله با آن جناب صحبت می كنم و جواب می شنوم و در این شب مرا به سوی صاحب الزّمان(ع) فرستاد و فرمود: «فرزندم مهدی(ع) امشب در مسجد كوفه است. پیش او برو و این مسأله را از او بپرس.» و آن شخص حضرت مهدی(ع) بود.

شیخ ابوعلی در حاشیه رجال خود از استاد خود علامه بهبهانی، كه میر علام مذكور جد سیّد سند، سیّد میرزاست نقل كرده و او از بزرگان نجف اشرف بود و همچنین جزء عالمانی بود كه از مریضی طاعون كه در بغداد و حوالی آن در سال 1186 پیش آمده بود فوت كرده بودند. علامه مجلسی در بحار فرموده: گروهی از سیّد فاضل، میر علاّم خبر دادند كه او گفت... الخ»

با مقداری اختلاف در آخر آن اینچنین است: من در پشت سر او بودم تا آنكه در مسجد حنّانه مرا سرفه گرفت به طوری كه نتوانستم جلوی خود را بگیرم، وقتی سرفه مرا شنید متوجه من شد، مرا شناخت و گفت: تو میر علاّمی؟ گفتم: بله. گفت: اینجا چه می كنی؟ گفتم: من از وقتی كه تو داخل روضه ی مقدسه شدی تا اكنون با تو بودم و تو را به حق صاحب این قبر قسم می دهم كه از آنچه در این شب برای تو اتّفاق افتاده مرا از اول تا آخر باخبر كنی.

گفت: برای تو می گویم به شرطی كه تا زمانی كه من زنده هستم به كسی نگویی. و وقتی از من پیمان گرفت، گفت: من در مورد بعضی از مسائل فكر می كردم و آن مسائل برایم سخت شده بود. پس به دلم افتاد كه پیش امیرالمؤمنین(ع) بروم و مسأله را از او بپرسم و وقتی به پیش در رسیدم در بدون كلید باز شد. چنانچه دیدی و از خداوند تعالی خواستم كه امیرالمؤمنین(ع) جواب مرا بدهد. آنگاه از قبر صدایی شنیده شد كه: «به مسجد كوفه برو و از حضرت قائم(ع) در آنجا بپرس زیرا كه او امام زمان تو است.»